اما هفته پیش وقتی به خانه پدربزرگ رفتیم با صحنه عجیبی روبهرو شدیم؛ یک کارگر لولهکش درست در اتاق بهاصطلاح نشیمن سرگرم کار بود. پدربزرگ حضور نداشت و مادر بزرگ بر کار نظارت میکرد. بعد از سلام و احوالپرسی، سراغ پدربزرگ را گرفتیم که گفته شد: رفته منزل یکی از دوستانش.
بعد با کنجکاوی از مادر بزرگم پرسیدم که چرا با داشتن شوفاژ و بخاری گازی به فکر لولهکشی بخاری دیگری افتادهاند. مادر بزرگ سکوت کرد اما کارگر لولهکش لبخندی زد و نگاه معناداری به مادر بزرگ انداخت. من و خواهرم دچار حیرت شدیم بهخصوص که مسیر لوله نه در کنج اتاق بلکه درست به طرف مبلی بود که پدربزرگ و مادر بزرگ اغلب کنار هم و همانجا مینشستند. این بار یک پرتقال پوست کندم و درحالیکه به مادر بزرگم تعارف میکردم، دوباره موضوع این لولهکشی عجیب و غریب را پرسیدم. با نگاهی غضبناک چند لحظه به چهره من و خواهرم خیره شد و ناگهان گفت: داریم برای پدربزرگ سیگاریات لولهکشی میکنیم که با خیال راحت و بدون اینکه مزاحم من و مهمانها بشه سیگار دود کنه!
به فکرم رسید که هرچه زودتر پدربزرگ را پیدا کنم و قبل از اینکه بساط لولهکشی عجیب برپا شود، او را بهنحوی مجاب کنیم که بهاصطلاح از خر شیطان پایین بیاید و سیگار کشیدن را کنار بگذارد. به تلفن همراهش زنگ زدم. پدربزرگ به محض ورود و با دیدن بساط لولهکشی با اعتراض سعی کرد مانع کار شود، اما مادر بزرگ دوپایش را در یک کفش کرد و گفت تا پدربزرگ تعهد رسمی ندهد که سیگارش را کنار بگذارد، او عقبنشینی نمیکند! با خواهرم به این نتیجه رسیدیم که تعهد مورد نظر مادر بزرگ را جامه عمل بپوشانیم. پس خودکار و کاغذی را آماده کردم و متنی را نوشتم با این مضمون که پدربزرگ رسما تعهد میسپرد که سیگار نکشد. در غیر این صورت مادر بزرگ حق داشت هرگونه اقدامی را که لازم میداند، به انجام برساند.
پدربزرگ که دید تعهدش کاملا جنبه رسمی پیدا کرده است، آخرین پاکت سیگارش را آورد و تحویل مادر بزرگ داد. او یک عدد شیرینی برداشت و به دهن مادر بزرگ گذاشت و مادر بزرگ که از لحظه ورود ما عصبی و بیحوصله بود، گل از گلش شکفت و لبخندزنان شیرینی را به ما هم تعارف کرد.
خوش خیال